شبی غمگین تر از شبهای فرهاد
به یاد لحظه های رفته بر باد
به یاد سروهای سبز و عاشق
نشستم گریه کردم تا شقایق
صدایم یک نیستان بی قراری
غروب و حسرت و چشم انتظاری
به یادت ای عزیز نازنینم
شبی تنها و خاکستر نشینم
از آن آتش که شب را شعله ور کرد
چه بر جا مانده جز خاکستر سرد
شکفته یاد گل در گریه هایم
پر از حرفم اگر چه بی صدایم
به سوگت ای چراغ خانه ی دل
چو کولی می روم ، منزل به منزل
که تا شاید ز تو یابم نشانه
ز تو ای شاعر هر چه ترانه
تو را می پرسم از اندوه مهتاب
که می گرید به روی بستر آب
تمام چشم را من جستجویم
مگر یابم تو را در روبرویم ...
سلام عنایت جان لینک شدی وبت is a perfect
دایی
یه عکس از خودم تو وبلاگ گذاشتم (به اسم پدربزرگم)
ضمنا بزودی بخش خاطرات طنز پدربزگم رو درباره جنگ جهانی تو وبم افتتاح میکنم
هر روز یه خاطره خنده دار
عنایت پدرم درومد نتونستم به گوگل معرفی کنم
این کد امتیتی رو هر طور میزنم error میده
باید هر دو کد رو با هم وارد کنی
یک بخش جدید با عنوان گناه اخر تو وبلاگم درست کردم که مربوط میشه به داستانی خیالی از جوان دهاتی که دست سرنوشت اونو تبدیل به ………
این داستانو میخواستم طنز کنم اما نظرم عوض شد و اونو به یه داستان عاشقانه تغییر دادم ضمن اینکه این داستان به طور روزانه نوشته و ابدیت میشه و میخوام برای اولین بار در دنیا از روش مخاطب نویسی استفاده کنم
یعنی داستان طوری که شما دوست دارین پیش بره برای اینکار کافیه تغییراتی که دوست دارین رو تو بخش نظرات بدین تا اعمال کنم