مرا اینگونه باور کن
کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته
خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته …؟!
نمی دانم مرا آیا گناهی هست ..؟
که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست ؟؟؟
در همه عالم کسی به یاد ندارد
نغمه سرایی که یک ترانه بخواند
تنها با یک ترانه در همه ی عمر
نامش اینگونه جاودانه بماند
***
صبح که در شهر، آن ترانه درخشید
نرمی مهتاب داشت، گرمی خورشید
بانگ: هزارآفرین! زهرجا بر شد
شور و سروری به جان مردم بخشید
***
نغمه، پیامی ز عشق بود و ز پیکار
مشعل شب های رهروان فداکار
شعله بر افروختن به قله کهسار
بوسه به یاران، امید و وعده به دیدار
***
خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!
شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصید!
هرکس به هرکس رسید نام تو را پرسید
هر که دلی داشت، بوسه داد و ببوسید!
***
یاد تو، در خاطرم همیشه شکفته ست
کودک من، با "مرا ببوس" تو خفته ست
ملت من، با "مرا ببوس" تو بیدار
خاطره ها در ترانه ی تو نهفته ست
***
روی تو را بوسه داده ایم، چه بسیار
خاک تو را بوسه می دهیم، دگر بار
ما همگی " سوی سرنوشت" روانیم
زود رسیدی! برو، "خدا نگهدار"
***
"هاله" ی مهر است این ترانه، بدانید
بانگ اراده ست این ترانه، بخوانید
بوسه ی او را به چهره ها بنشانید
آتش او را به قله ها برسانید
*****
** بی تو**
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
¤
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشیدباغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
¤
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیمپرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
¤
یادم آید تو به من گفتی:« از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب، آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از اینشهر سفر کن! »
¤
با تو گفتم:« حذر از این عشق؟
ندانمسفر از پیش تو؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشست
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم »
باز گفتم که: « تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم … »
¤
اشکی از شاخه فرو ریختمرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم، نرمیدم
¤
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر همنگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم…!
چراوقتی که آدم تنها میشه
غم وغصه اش قدیه دنیامیشه
میره یک کوشه ی پنهون می شینه
اونجارو مثل یه زندون می بینه چراوقتی که آدم تنها میشه
غم وغصه اش قدیه دنیامیشه
میره یک کوشه ی پنهون می شینه
اونجارو مثل یه زندون می بینه
غم تنهایی اسیرت می کنه
تابخوای بجنبی پیرت می کنه
وقتی که تنها می شم اشک توچشم پرمی زنه
غم میادیواش یواش خونه ی دل درمی زنه
یاداون شبها می افتم زیرمهتاب بهار
توی جنگل لبه چشمه می نشستیم من ویار
غم تنهایی اسیرت میکنه
تابخوای بجنبی پیرت می کنه
می گن اون دنیادیگه مثل قدیمانمی شه
دل اون آدمازشته دیگه زیبانمی شه
اون بالا بادداره زاغ ابرارو چوب می زنه
اشک این ابرازیاده ولی دریانمی شه
غم تنهایی اسیرت می کنه
تابخوای بجنبی پیرت میکنه
غم تنهایی اسیرت می کنه
تابخوای بجنبی پیرت می کنه
وقتی که تنها می شم اشک توچشم پرمی زنه
غم میادیواش یواش خونه ی دل درمی زنه
یاداون شبها می افتم زیرمهتاب بهار
توی جنگل لبه چشمه می نشستیم من ویار
غم تنهایی اسیرت میکنه
تابخوای بجنبی پیرت می کنه
می گن اون دنیادیگه مثل قدیمانمی شه
دل اون آدمازشته دیگه زیبانمی شه
اون بالا بادداره زاغ ابرارو چوب می زنه
اشک این ابرازیاده ولی دریانمی شه
غم تنهایی اسیرت می کنه
تابخوای بجنبی پیرت میکنه